نادیدنی ها
 
لوح دل
 
 
چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:چشم جان,دیدن نادیدنی ها, :: 21:1 ::  نويسنده : امين

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.

می گویم : اگر دیدن نادیدنی ها اینقدر زیبا و هیجان آور است، پس

چشم جان باز کن که جان بینی          آنچه نادیدنی است آن بینی

التماس دعا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 71
بازدید هفته : 255
بازدید ماه : 497
بازدید کل : 25200
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1